loading...

⭐✴ دنیای سحر و جادو ✴⭐

پنجشنبه 24 بهمن 1398 10:42 ب.ظ نویسنده : ❄* Tila*❄ ...√Dagger√... سلاممممممممممممممبرید ادامههههههه مدیسون فلاترجین و ول کرد استفان : ام....سلام فلاترجین : س......

بازدید : 1066
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 18:48
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

⭐✴ دنیای سحر و جادو ✴⭐

پنجشنبه 24 بهمن 1398 10:42 ب.ظ

نویسنده : ❄* Tila*❄ ...√Dagger√...

سلامممممممممممممم

برید ادامههههههه

مدیسون فلاترجین و ول کرد

استفان : ام....سلام

فلاترجین : س.......سلام

استفان : ام.....

امی‌: فلاترجین جون این داداشیمهههه ^^ استفان

استفان : از اشنایی باهاتون خوشبختم......خانومه......فلاترجین؟

فلاترجین : بله درسته . منم همینطور

مدیسون : خیل خب الان چیکار کنیییییم؟

فلاترجین : دوست دارید چیزی بخورید؟

مدیسون و امی‌: ارهههههههه ^^

فلاترجین : شما چی؟

استفان : ام.....فرقی نداره. اگه بچه‌ها بخوان منم میام

فلاترجین : خیل خب پس دنبالم بیاید

*بعد مدتی*

فلاترجین : اون خونه بزرگه رو میبینید ؟ اونجا خونواده‌ی من زندگی میکنن.

امی‌: چقدر بزرگههههههههههههههه

مدیسون : یادش بخییییییییییر

استفان : از اون بالا به کل ربات ویل دید دارید مگه نه؟

فلاترجین : بله درسته . همینطوره

استفان : پس حسابی لذت میبرید . ویوعه چشم گیری داره

فلاترجین : لطف دارید. خیل خب اینم رستوران . بیشتر کسایی که تو ربات ویل زندگی میکنن اینجا کار میکنن

استفان : واقعا؟

فلاترجین : بله

اروم در اون رستوران بزرگ و باز کردن . به نظر میومد رستوران متفاوتیه.

مدیسون : وای اینجا

امی‌اروم خودش وبه استفان چسبوند

استفان اروم سرش و نزدیک امی‌کرد : چیزی شده امی؟

امی‌: نه.......خوبم

استفان : اگه مشکلی هست بگو

امی‌: نه...چیزی نیست

فلاترجین : بیاید بشینید

*نشستن*

مدیسون : هنوز هم جز پیتزا چیز دیگه ای نمیفروشن؟

فلاترجین : نه

مدیسون : خیل خب پس من میرم خبر بدم

بلند شد و رفت تا سفارش بده

امی‌هم بلند شد و رفت

استفان یهو یه چیزی یادش افتاد

تو ذهنش : حالا یادم اومد چرا حال امی‌بد شده....

فلاترجین : اتفاقی افتاده؟

استفان نگاهش رفت رو فلاترجین . بعد کمی‌مکث لبخند زد : نه...

فلاترجین : پس شما برادر امی‌هستید

استفان : بله همینطوره.

چیکا : سلااااام. چیزی میخورید؟

مدیسون از اون دور : هیییییییییی من اینور دنبالتمممممممممممم بیا اینجااااااا

چیکا : او .____.

و رفت دنبالش

استفان : ملانی چقدر با گارسون راحته

فلاترجین : ملانی؟

استفان هل شد : ام.....همون دختره که موهاش سه رنگه و کوتاهه

فلاترجین : اهان مدیسون

استفان : وای ببخشید...

فلاترجین : شما تازه باهاش اشنا شدید؟

استفان : همینطوره . اولین باریه که میبینیمش

فلاترجین : اون قبلا فامیلمون بود. برای همین با چیکا راحته

استفان : چیکا؟

فلاترجین : منظورم گارسونه

استفان : اهان پس اسم گارسونه چیکاعه....پس....شما هم با چیکا فامیل هستید؟

فلاترجین : بله اون خواهرمه. تقریبا بیشتر فامیل های من اینجا هستن

استفان : واقعا؟

فلاترجین : بله . برادرم فاکسی هم اینجاست . اون یه رباته روباهه

استفان : ربات؟

فلاترجین : اره

استفان : پس....شما هم رباتی؟

فلاترجین : ام........بله

استفان : ربات بودن جالبه.....منم قبلا ربات بودم

فلاترجین : واقعا؟

استفان : اره.....اما بعد سازندم من و تبدیل به انسان کرد و کاملا تغییر کردم. الان دیگه با خونواده ام ارتباطی ندارم چون اونا رباتن و من نمیتونم باهاشون باشم.

فلاترجین : اوه متاسفم . ولی الان امی‌رو داری

استفان : درسته.

فلاترجین : منم قبلا انسان بودم

استفان : جدی؟

فلاترجین : اره. بعدش خونوادم من و تبدیل به ربات کردن

استفان : پس برعکس همیم

فلاترجین : درسته

استفان : وای ببخشید نمیخواستم شما رو ناراحت کنم . میگفتید.....برادرتون الان کجاست؟ میتونم ببینمش؟

فلاترجین : اون رفته نگهبان و بترسونه

استفان : نگهبانو بترسونه؟

فلاترجین : ام.....راستش اون با نگهبان رابطه ی خوبی نداره برای همین شبا میره بترسونتش.

استفان : اهان که اینطور

فلاترجین هم خنده‌ی نازی کرد

استفان هم لبخند زد

فلاترجین : امی‌کجاست؟

کامنتا :نیوفتادی که؟ بیا اینجا با هم حرف بزنیم و چای بخوریم
برچسبا: اتفاق،
آخرین دستکاری:پنجشنبه 24 بهمن 1398 10:43 ب.ظ

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 19
  • بازدید کننده امروز : 19
  • باردید دیروز : 160
  • بازدید کننده دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 321
  • بازدید ماه : 339
  • بازدید سال : 1150
  • بازدید کلی : 54788
  • کدهای اختصاصی